دیگر به روزگار نمی بینم، آن عشق ها که تاب و توان سوزد، در سینه ها ز عشق نمی جوشد، آن شعلهها که خرمن جان سوزد، آن رنج ها که درد بر انگیزد، وان دردها که روح گدازد نیست آن شوق و اضطراب که شاعر را، چنگی به تار جان بنوازد نیست در سینه، دل، چو برگ خزان دیده، بی عشق مانده سر به گریبان است، از بوسه ی نسیم نمی لرزد؛ این برگِ خشک، تشنه طوفان است! طوفان عشق نیست که دلها را، در تنگنای سینه بلرزاند؛ تا بر شراره های روان سوزش، شاعر سرشک شوق بیافشاند. آرامش دیوانه ها ...
ما را در سایت آرامش دیوانه ها دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : arameshedivaneha بازدید : 17 تاريخ : يکشنبه 26 شهريور 1402 ساعت: 23:43